هر طرف لاله رخی هست، نظر می باید
داغ بر روی هم افتاده، جگر می باید
عشق بیباک مرا در رگ جان افکنده است
پیچ و تابی که در آن موی کمر می باید
دیدن لاله و گل آب بر آتش نزند
جگر سوخته ای را که شرر می باید
پیش دریا نکند تلخ دهن را به سوال
هرکه را همچو صدف آب گهر می باید
عاشق آن است که بر لب بودش جان دایم
دامن راهنوردان به کمر می باید
از مروت نبود سنگ به منقار زدن
طوطیی را که به منقار شکر می باید
همت پیر خرابات بلند افتاده است
چون سبو دست طلب در ته سر می باید
پنجه شیر بود خار بیابان جنون
توشه راهرو عشق جگر می باید
تیر کج را ز کمان دور شدن رسوایی است
پای خوابیده ما را چه سفر می باید؟
عشق بیش از دهن خویش کند لقمه طلب
مور را حسن گلوسوز شکر می باید
معنی بکر به مشاطه ندارد حاجت
گوهری را که یتیم است چه در می باید؟
ای که از غنچه لبان خنده تمنا داری
همتی از دم گیرای سحر می باید
ساغر بحر ز یاد از دهن ساحل نیست
من دل سوخته را جام دگر می باید
نتوان خشک ازین مرحله چون برق گذشت
پای پرآبله و دیده تر می باید
اختر شهرت گل اوج گرفت از شبنم
حسن را آینه داری ز نظر می باید
بی تحمل نشود جوهر مردی ظاهر
دست اگر تیغ بود سینه سپر می باید
صائب از بخت سیه شکوه ز کوته نظری است
نیل بر چهره ارباب هنر می باید